کد مطلب:29267 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:108
4047. بابا فغانی، شاعر دلسوخته، می گوید: تا جهانْ بحر و سخنْ گوهر و انسانْ صدف است والی ملك عرب، سَرور اشراف قریش شمع جمع است چو در گوشه محراب دعاست نغمه مهر علی از دل پُر درد شنو سامع مدح علی باش، نه افسانه غیر نقد عمری كه نه در طاعت او صرف شود هر كه گردن كشد از بندگی آل علی ای سرافراز كه از گرمی روز عَرَصات حاصل بحر ازل، گوهر یك دانه اوست قرص خاور، صدف گوهر اسرار علی است علم او نور شناسایی خورشید بقاست نشود منبسط از بوی علی گلشن او گر خسی را به ریاست بگزینند خسان فارغ از موت و حیاتم به تمنّای علی شمع ایوان تو ایمن ز دم باد صباست ذكر تسبیح تو مقبول بُود وقت ركوع بر تو از احمد مختار، صَلات است و سلام قصر اقبال تو جایی است كه از رفعت و قدر سوز گفتار «فغانی»، دل كوه آبله ساخت
.
گوهر بحر سخن، مِدحت شاه نجف است[2].
آن كه تشریف قدومش دو جهان را شرف است
آفتابی است فروزنده چو در پیش صف است
كاین نه صوتی است كه در زمزمه چنگ و دف است
صدف گوهر شهوار، نه جای خَزَف است.
گر بود زندگی خضر، سراسر تلف است
فی المثل، گر پسر نوح بُود، ناخلف است
خلق را سایه الطاف عمیمت كَنَف است
صورت انجم و اَشكال فلك، جوش و كف است
روشن آن گوهر شهوار كه اینش صدف است
سرّ او آینه «لو كُشِف» و «مَن عَرَف» است
حَیَوانی كه دلش بسته آب و علف است
نتوان در ره او رفت كه قول سَلَف است
نی ز موتم حذر و نی ز حیاتم شَعَف است
ماه اقبال تو ایمن ز كسوف و كَلَف است
از كمان، تیر دعای تو روان بر هدف است
بر تو از مبدأ فیّاض، درود و تُحَف است
لمعه شمس و قمر، پرتو نور غُرَف است
این هنوز از جگر سوخته اش تاب و تَف است.[3].